تابستان آن سال خیلی پر واقعه بود. علاوه بر اینکه من از دبستان فارغالتحصیل شدم، از خانه قدیمی نیز به خانه دیگری سفر کردیم. ما از محله آبمنگُل که در جنوب تهران بود، به فرمانیة شمیران کوچ کردیم. پدر در آنجا یک قطعه زمین خریده بود که یک ساختمان ییلاقی کوچک هم داشت. به این ترتیب ازدحام شهر را رها کردیم و به انزوای روستا روی آوردیم. خانه جدید ما از ده رستمآباد بالا فاصله زیادی نداشت. من سیزده سالم بود و کوچکترین عضو خانواده.
روزنامه اطلاعات، اسفند 1398
برای خواندن کامل مقاله به لینک زیر مراجعه فرمایید:
https://www.ettelaat.com/?p=488423
نظر دهید